«دیوید» (هارلسن) و «دایانا» (مور) زن و شوهر جوانی هستند که دل باخته ی یکدیگر هستند و دچار مشکلات مالی شده اند. این دو به امید به دست آوردن پولی که نیاز دارند به لاس وگاس می روند، اما به مقصود خود نمی رسند. تا این که با مرد میانسال باوقاری آشنا می شوند که نامش «جان گیج» (ردفورد) است و به زوج جوان پیشنهاد عجیبی می کند ...

روایت شخصی سرسخت به نام جینی که برای ازدواج سانی را ملاقات می‌کند، اما ناامیدش می‌کند. بعد از این ماجرا، سانی با کمک مادر جینی تلاش می‌کند تا دل جینی را بدست آورد.

دو دانش آموز پسر انگلیسی عاشق یکدیگر می شوند. برای بدست آوردن جایی در جامعه، "کلایو" عشق ممنوعه خود "موریس" را رها کرده و ازدواج می کند...

بعد از مدتها جنگ خدایان و تایتان ها، سرانجام خدایان فاتح این جنگ می شوند تا صلح و ثبات را به بشریت باز گردانند. اما شکست تایتان ها به معنای ریشه کنی ظلم و ستیز در جهان نیست چراکه اینبار نوبت به یک شیطان بسیار خشن و ظالم به نام «پادشاه هایپریون» است که با بشریت مبارزه کرده و دنیا را به سمت تاریکی سوق دهد.

داستان یک نوازنده جوان و مالیخولیایی که عاشق یک بازیگر فرانسوی در نیوزیلند می شود و مجبور می شود قبل از شروع فصل بعدی زندگی خود با سنگینی واقعیت روبرو شود.

داستان یعقوب استرر، یک کاپیتان دریایی، که با دوست خود بر سراینکه با اولین زنی که وارد آن کافه شود ازدواج کند، شرط بندی می کند.

وقتی کلمنت عاشف مونا می شود و دوستش ابل در صدد کمک به او بر می آید. رابطه دوستی آنها به چالش کشیده می شود.

عکاسی کوشا و با استعداد تقویمی قدیمی به ارث می‌برد که محتوایش آینده را پیش بینی می‌کند. آیا این تقویم جادویی او را به فصل تعطیلاتی که دوست دارد می‌برد؟

جورجیا برای تعقیب یک مرد به یونان رفته است. چند سال بعد او در یک جزیره خارجی تنها و آواره می شود. سرانجام عشتیاق او به تاریخ منجربه این می شود تا او به شغل راهنمای تور برسد. اما او خسته شده است و احساس می کند کفی ( نوعی طلسم فریبده یونانی ) خود را از دست داده ست.او معمولا باید با افراد مسن و ناجور سروکله بزند و همین حوصله اش را سر می برد ، تا اینکه اینبار راننده اتوبوس این گروه توریستسی ایرو (ریچارد دریفاست) که شخص کم صحبت و متینی است،زندگی را در نظر او عوض می کند. جورجیا می فهمید که عشق واقعی در نزدیکی او ست و …

داستان عاشقانه میان یک نظامی ارتشی به نام "سام" و یک مهاجر عراقی به نام "امیره".

«رومیو» (دی کاپریو) که نسبت به رفتارهای عموزاده هایش، مانتا گیوها، بی توجه است، وقتی در پایان یک ضیافت بسیار خشن در می یابد «جولیت»(دینز) که دل باخته اش شده از خانواده ی «کاپولت» است، بابت کینه و دشمنی دو خاندان سخت دچار نگرانی می شود.

دنیای یک ستاره سینمای بین‌المللی وقتی یک خبرنگار سمج از شوهر کارگردانش به عنوان پدر بچه خود یاد می کند از هم می پاشد.