سامانتا آندروز (جنیفر لاو هیوت) دانشجوی رشته موسیقی دختری ست بشاش، عجول و بی دست و پا که عاشق دوست پسر انگلیسی ش لن ویندام (پاول نیکلاس) می باشد. بر خلاف سامانتا، لن فردی ست خونسرد که تمام وقت خود را صرف کار می کند و کمتر توجهی به سامانتا دارد. با این حال سامانتا از این کم توجهی دلسرد نشده و در صدد تحکیم رابطه عاشقانه شان بر می اید.

داستان عروسکی نینجا که با نوجوانی همکاری کرده تا از قاتل کارگر کارخانه‌ای انتقام گیرند.

جیمی کانلون، خلافکار و آدمکش، یک شب مجبور می­شود تا بین دو نفر یکی را انتخاب کند: پسر غریبه‌اش، مایک، که زندگی­‌اش به خطر افتاده است یا بهترین دوست قدیمی‌­اش، شان مگوایر سردسته خلافکارها، که می­خواهد انتقام خون پسر خود را از مایک بگیرد.

داستان برده ای که به مبارزات گلادیاتوری می پردازد. اما در این بین ناخواسته به یکی از دختران خاندان پادشاهی علاقه مند می شود و در کنارش آتشفشان عظیم شهر “پومپی” فوران کرده و به زودی شهر را نابود خواهد کرد، اما این تازه شروع ماجراست.

در سان فرانسیسکو، یک نقاش انیمیشن بنام «رابرت گری‌اسمت» (جیک جینلنهال) به یک کارآگاه آماتور تبدیل می شود تا رد قاتلی سریالی بنام «زودیاک» را بیابد.

هلن گریس که به تازگی از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلویش جرد و سایمون و دختر بزرگش مالوری به خانه ای قدیمی در املاک اسپایدرویک- متعلق به عمه لوسیندا- اثاث کشی می کنند. در شب اول اقامت شان در خانه جدید، مالوری پشت دیواری کاذب یک آسانسور کوچک و یک کلید عجیب پیدا می کند. جرد با استفاده از آسانسور و کلی به اتاقی مخفی راه پیدا می کند که متعلق به صاحب قدیمی خانه آرتور اسپایدرویک است...

داستان فیلم بر اساس رمان بخت پریشان اثر جان گریناست. این آخرین فیلمی بود که (سوشانت سینگ راجپوت) قبل از خودکشی بازی کرد. داستان احساسی و عاشقانه و ناامیدانه دو جوان، دختری به نام کیزی و پسری به نام مانی است. دست بر قضا کیزی مبتلا به سرطان است و مانی را در یک گروه پشتیبان ملاقات می کند و...

وقتی سِث نامه ای مرموز دریافت می کند که او را دعوت می کند تا آخر هفته را در عمارتی خصوصی در روستایی بگذراند، خیلی زود متوجه می شود افراد آن خانه شاید او را بهتر از خودش بشناسند...

داستان خانواده ای که در بدترین قحطی تاریخ بشر به سر میبرند و سعی می کنند که جوانترین عضو خانواده را نجات دهند ولی چیزی جز تباهی و افول پیش روی کودک نیست.

در یک شهر دوست داشتنی به نام آگلی ویل یک سری عروسک های زشت در آنجا زندگی میکنند. آگلی ویل جایی است که هرچه افراد غیرعادی تر باشند، مشهورتر هستند و خاص تر به نظر میرسند. همه چیز به صورت عادی پیش میرود تا اینکه عروسکی به نام موکسی و دوستانش تصمیم میگیرند که به سمت دیگر کوهی که در نزدیکی شهر آن ها قرار دارد، سفر کنند.

در سال 1972 گروهی از دزدان یانگزتاونِ اوهایو، قصد دارند 30 میلیون دلار از صندوق مخفی رئیس جمهور ریچارد نیکسون، بدزدند.

بعد از ناپدید شدن دختر ماری گیلبرت، عدم توجه کافی پلیس به این پرونده باعث می شود که او خود وارد عمل شود. تحقیقات ماری او به به لانگ آیلند می رساند، مکانی که دخترش برای آخرین بار در آن جا دیده شده بود. او بعد از جست و جو متوجه می شود بیش از دوازده فاحشه به قتل رسیده اند.