یک جوان بیست و خورده ای ساله که دچار اختلال عصبیست، تصمیم گرفته است که به بزرگترین رپر تاریخ تبدیل شود. او اکنون باید به همه ثابت کند که توانایی انجام این کار را دارد.

آکیم متوجه می شود که پسری در آمریکا دارد. این پسر سال ها پیش گم شده بود و اکنون او باید به آمریکا بازگردد تا با وارث احتمالی تاج و تخت، زاموندا، دیدار کند. این فیلم دنباله ای برای کمدی "بازگشت به آمریکا" است که در سال 1988 منتشر شده بود.

یک مجری تلویزیونی به نام «جوانا ابرهارت» (کیدمن) و شوهرش، «والتر کرزبی» (برادریک)، به حومه ی آرام و بی سروصدای استپفورد نقل مکان می کنند. پس از چندی «جوانا» که استپفورد را زیادی آرام و شسته رفته یافته، از رفتار برده وار و در عین حال، ظاهرا شاد و رضامندانه ی زنان آن جامعه ی کوچک یکه می خورد. در این میان تنها مورد استثنایی، «بابی مارکوویتس» (میدلر)، نویسنده ای پر شور است...

داستان فیلم در دنیایی رخ می‌دهد که وجود ابر شرورها، امری کاملا عادی و معمولی به شمار می‌رود. داستان از آن جایی آغاز می‌شود که دو دوست قدیمی ، دوباره به یکدیگر می‌پیوندد تا در برابر ابر شرورها ایستادگی کنند و شهر را نجات دهند. اتفاقات بسیار هیجان انگیزی برای آن‌ها رخ می‌دهد و ....

هنگامی که یک موجود بیگانه با قدرت های فوق العاده در نزدیکی مزرعه ی ماسی باتم فرود می آید، شان تصمیم می گیرد این مهمان فضایی را قبل از این که به دست سازمانی شیطانی اسیر شود، به خانه اش بازگرداند.

مایک برای اولین قرارش با دختر همسایه، کلسی، یک اتومبیل مرموز کایسلر65 میخرد.ولی متوجه میشود که طعمه مجرمان و تحت تعقیب پلیس قرار گرفته و ...

دو تهیه کننده فیلم که بدهکار هستند تصمیم می‌گیرند با استفاده از یکی از بازیگران کلاهبرداری کنند و خود را از این مخمصه نجات دهند. اما در آخر بیش از آن چه که تصور می‌کردند گیرشان می‌آید.

مارکوس، هنگامی که همسرش را در سانحه ی دلخراش قطار از دست می دهد مجبور است به خانه دختر نوجوان خود، ماتیلد برود. این یک تصادف به نظر می رسید تا اینکه یک ریاضی دان که هم سفر او در قطار بود به همراه دو همکارش حاضر می شوند.

رز یک مربی آموزش رانندگی خوش اخلاق و تنهاست که در یکی از روستاهای ایرلند زندگی می کند. او داراری توانایی های ماورا الطبیعی است و سعی می کند که در خواست هایی که افراد روستا از او دارند را نادیده بگیرد.

در این کمدی یک نویسنده مشهور با برادرزاده/خواهر زاده خود و گروهی از دوستانش به سفر دریایی می رود.

داستان فیلم شور جوانی داستان پسر نوجوانی است بنام نیک (مایکل سرا) که پدر و مادرش جدا شده اند و او به همراه مادرش و دوست پسر او به یک کانکس در یک پارک برای زندگی نقل مکان می کنند، او از این شرایط زیاد راضی نیست ، اما با دیدن دختر زیبای همسایه شان در یک نگاه عاشق می شود و با شور و اشتیاق نوجوانیش گمان می کند راهی برای پایان تجرد و غلبه بر تنهایی های خود یافته است. همه انقلابها نیاز به یک رهبر دارند ، این جمله تبلیقاتی این فیلم است

پادشاهی قدرتمند به خاطر نیروهای شیطانی ملکه برفی تقریبا خانواده‌اش را از دست می‌دهد. اما او راهی را برای مبارزه با او پیدا می‌کند.