یک بازماندۀ آخرالزمان جمعیتی را تحریک میکند تا دنبال معشوقه سابقش بگردند، و با دنیایی از انسان‌ها و زامبی‌های خونخواه روبه رو میشود، در حالی که باید با گذشته‌ای که رهایش نمیکند هم مبارزه کند و...

«کارمن» (وگا) و «جونی» (سابار)، خواهر و برادری هستند که باید\r\nجان پدر و مادر جاسوس شان، «گره گوریو» (باندراس) و «اینگرید کورتس» (گاگینو)، را نجات بدهند...

«رامون سم پدرو» در ابتدای دوران جوانی، قطع نخاع شده و بیش از 30 سال است که تلاش می‌کند اطرافیان و همینطور دادگاه را راضی کند تا اجازه دهند به زندگی خود پایان دهد.

داستان زنی بنام “نینا ماتور” که بزرگترین نقطه ضعفش، به بزرگترین نقطه قوت تبدیل می شود.

دکتر ناک که دارای گذاشته‌ی تاریکی هست ، به روستایی کوچک در سنت موریس می‌رود و در آنجا قصد دارد همه را متقاعد کند که بیمار هستند و تنها او می‌تواند آنها را درمان کند. اما…

زندگی یک زن جوان پس از این که والدین خلافکارش، از یک غریبه می خواهند که در یکی از سرقت های بزرگی که در حال برنامه ریزی هستند، همکاری کند، زیر و رو می شود.

داستان زوجی که پس از ازدواج یک شهاب سنگ پیدا می کنند و پس از مدتی، با موجودات مرموزی همراه می شوند که زندگی آن ها را درگیر می کنند.

دو غریبه متوجه می شوند که به طرز عجیبی به هم ربط داده شده اند. با شکل گیری این ارتباط، آیا فاصله ی مکانی تنها چیزیست که آن ها را از هم جدا نگه خواهد داشت؟

گذشته ی یک زن به عنوان یک مجرم در تمام مراحل زندگی اش به دنبال او می آید و به همین علت او با دیگران ارتباط برقرار نمی کند. اما او با یک فرزند آشفته که ارتباط دوستی برقرار می کند

سال ٢٠١٢. اقتصاد ایالات متحده از هم فروپاشیده و زندگی برای همه سخت شده است. جنسن ایمز قهرمان سابق اتومبیلرانی، در پی کشته شدن زنش سوزی و توطئه چینی برای قاتل جلوه دادن وی، دستگیر و زندانی می شود. جنسن در حالی که نگران فرزند تازه به دنیا آمده خویش است، توسط رییس زندان مجبور می‌شود در محبوب‌ترین مسابقه ورزشی شرکت کند. یک مسابقه اتومبیلرانی که البته در آن بی‌رحم‌ترین و قاتل‌ترین فرد که بتواند بقیه را از دور مسابقات خارج کند برنده می‌شود.

سال ۱۹۳۵. برایونی تالیس فرزند ۱۳ ساله خانواده ای مرفه، با متهم کردن معشوق خواهر بزرگترش به جرمی که مرتکب نشده، سرنوشت زندگی خیلی‌ها را بکلی تغییر میدهد. بر اساس رمان عاشقانه انگلیسی، نوشته «یان مک ایوان».

آنا از یک بیماری روانی رنج می برد، آن هم ترس از اجتماع و مکان های شلوغ است، بنابراین همیشه تنها در خانه اش می ماند. یک گروه جنایتکار به خانه آنا هجوم می آورند و آنا نمی تواند فرار کند. اما چیزی که مزاحمان از آن خبر ندارند این است که انزواطلبی تنها بیماری روانی آنا نیست.