مردی برای نجات برادر ربوده شده اش دست به اقداماتی خونین می زند...

داستان این فیلم درباره‌ی زندگی "تنهاجی مالوسار" می‌باشد، او یک رهبر نظامی قدرتمند بود که در قرن هفدهم در "ماهاراشتریان مراتی" زندگی می‌کرد، "تنهاجی" در تلاش است با رهبری گروهی از مبارزان حرفه‌ای با ظلم و ستم مبارزه کند ..

داستان زندگی زوجی که دوران بحرانی را سپری می‎کنند. مرد از درون تخریب شده و هر روز زندگی‎اش را در غم سپری می‎کند. او ناگهان با کار آفرینی روبرو می‎شود که به او می‎گوید می‎تواند او را به هر زمانی که دوست دارد برگرداند.

شش غریبه تحت شرایطی که قابل کنترل نیست با یکدیگر روبرو می‌شوند و برای نجات باید از هوششان استفاده کنند.

در شهر کوچکی از ایالت تگزاس،فوتبال دبیرستانی مانند یک مذهب به حساب می آید.در 35مین سال مربیگری "باد کیلمر" تلاش می کند تیم را به بیست و سومین قهرمانی برساند اما وقتی یکی از دفاع های تیم آسیب میبیند...

هنگام قایقرانی، قایق الکسیس واژگون و تقریباً غرق شده و در نهایت توسط" دیوید" کسی که در نهایت دوست رویاییش میشود، نجات می یابد.

ریوتا که در گذشته نویسنده‌ی موفقی بوده همچنان در آن روزها زندگی می‌کند و درآمدی که از طریق کارآگاه خصوصی بودنش بدست می‌آورد را در قمار هدر می‌دهد تا حدی که حتی از پس حمایت مالی فرزندش نیز به سختی بر‌می‌آید.

هنگامی که پدر هدر میسون ناپدید می شود؛ او به داخل یک دنیای موازی عجیب و ترسناک کشیده می شود. دنیایی که جواب تمام کابوس های وحشتناکی که از دوران بچگی همراهش هستند در آنجا نهفته است...

داستان فیلم، داستان فرد اول سازمان بریتانیا به نام «کنترل» ( جان هرت ) است که با یک اسم رمز به نام «سیرک» شناخته می شود. او یکی از جاسوسان ماهرش به نام «جیم پردیوکس» ( مارک استرانگ ) را برای ماموریتی می فرستد. جیم مامور است تا ژنرالی مجارستانی که به نظر عنصری تهدید کننده است را تفتیش کند. اما او توسط نیرو های شوروی دستگیر و زخمی می شود، از طرفی کنترل هم به همراه دستیارش «جورج اسمایلی» ( گری الدمن ) می خواهند اوضاع را مرتب کنند که در اقدامی تعجب برانگیز توسط سازمان های جهانی باز نشسته می شوند...

داستان جوانی بیست و چن ساله به نام جاناتان که تنها در شهر محل زندگی خود در شیفت شب فروشگاهی کار میکند. برخورد غیرمنتظره با یک زن مرموز زندگی او را زیر و رو میکند و...

داستان مادر تک سرپرستی که پس از ملاقات دو فرزند خردسالش با پدربزرگ و مادربزرگشان متوجه می شود که همه چیز در زندگی خانواده اش بسیار بد پیش می رود.