سال 1944، جنگ جهانی دوم. یک خلبان بریتانیایی، یک پسر هلندی که برای آلمان می جنگد و یک زن جبهه مقاومت هلندی همگی در نبردی سهمگین درگیر می شوند.

دانمارک، نهم آوریل سال هزار و نهصد و چهل. یکی از صنعت گران دانمارکی از تصرف دانمارک به دست آلمان ها سود برده و در آن همکاری می کند اما خانواده ی او در سوی دیگر این ماجرا قرار دارند و...

در دوران جنگ جهانی دوم،زمانی که اوضاع به نفع متفقین در جریان بود گروهی از افسران و سیاستمداران آلمانی نقشه سرنگونی رژیم نازی را قبل از سرنگونی کشور در سر داشتند.برای انجام این هدف کلنل "کلاوس دن استافنبرگ" اعلام می کند که باید کشور را از دست "هیتلر" نجات دهد و...

داستان واقعی یک واحد سه نفره گشت در افغانستان که در سال ۲۰۰۶ برای نابود کردن یکی از مانع‌ های میان جاده‌ای طالبان بمبی را منفجر کردند که باعث از دست رفتن پای یکی از اعضای واحد شد. بعد از آن، این سربازان بریتانیایی متوجه می‌ شوند که میان یک میدان مین که از زمان حمله روسیه در دهه ۱۹۸۰ باقی مانده است، گرفتار شده اند.

سرباز جوان آمریکایی در ویتنام که در می یابد دختر مورد علاقه اش به او خیانت کرده است، تصمیم می گیرد با یکی از دوستانش به کشورش باز گردد و مجددا دختر را بدست آورد...

داستان فیلم درباره قهرمان نجیب و روشنفکری می باشد که تبدیل به پادشاه اسکاتلندی ها در قرن 14ام شده است.

دیکتاتور پا به سن گذاشته گواتمالا که به پارانویا مبتلاست، او تحت حمایت همسر جادوگرش قرار دارد. اما مرگ و شورش ملت در انتظارش است.

نیکولاس یک مرد جوان است. او می داند که با دیگران متفاوت است؛ موضوعی خجالت آور و غیر قابل قبول درباره ی او وجود دارد که باید مخفی بماند و یا حتی انکار شود. دولت آفریقای جنوبی درگیر جنگی در مرز آنگولا شده است و تمام مردان سفید پوست بالای شانزده سال باید به صورت اجباری به مدت دو سال برای دفاع از این رژیم نژاد پرست، در ارتش خدمت کنند. درست در زمانی که ترس و وحشت نیکولاس را مجبور می کنند که برای مخفی ماندن، وقایع غیر قابل قبولی را بپذیرد، او با یکی دیگر از سربازان که مانند او متفاوت است، رابطه ای صمیمی برقرار می کند. اکنون هر دوی آن ها در خطر هستند، خطری که از آتش دشمن نیز جدی تر است...

روایت همکاری و همدلی جورج واشنگتنِ چوب بُر با فردی الکلی به نام سام آدامز که بریتانیایی ها را به زیر کشیدند و جنبش انقلاب آمریکا را بر سر زبان ها انداختند...

در جریان جنگ آمریکا و عراق، گروهی از سربازان آمریکایی، مامور خنثی کردن بمب‌ها هستند. آنها از تجهیزات پیشرفته‌ای استفاده می‌کنند ولی با این حال، موج انفجار می‌تواند هر کدام از آنها را از بین ببرد. گروهبانی به نام «ویلیام جیمز» یکی از همین نیروهاست که نترس و باهوش بوده و همواره از روحیه‌ی بالایی برخوردار است. او با گذشت زمان، متوجه می‌شود که هر ساختمان و خیابانی که در آن قدم می‌گذارد می‌تواند به قلتگاهی برای او تبدیل شود.

مار قرمز، روایتی از مبارزه ی زنان می باشد.

داستان جوخه ای از سربازان که در نبردی حیاتی در جنگ کره، اینچئون، شجاعانه می جنگند.