داستان یک دختر جوان دبیرستانی که در گذشته باعث مرگ شخصی شده بود و خودش را سرزنش می کند. او به تازگی با کسی آشنا می شود که نمیداند که وی یک فرشته می باشد و به مدت هزاران سال است که عشق او را در سینه دارد.

نسخه امروزی شده از آثار دهه 50 استودیو والت دیزنی

زمانی که یک ویولونیست هیپ هاپ که در متروی نیویورک برای مردم اجرای زنده انجام میدهد، با یک رقاص کلاسیک برخورد میکند فرصتی بزرگ برای تغییر زندگی پیش پای هردوی آنها قرار میگیرد.

دهه ی 1950، استرالیا. «دیوید هلفگات» (رافالوویچ) با وجود سن کم، نشانه هایی از نبوغ در نواختن پیانو از خود نشان می دهد. او در نوجوانی (تیلر)، به لندن می رود تا تحت نظر «سسیل پارکس» افسانه ای (گلیگود) آموزش ببیند. بعدتر «دیوید» (راش) در یکی از حیاتی تری لحظات زندگی حرفه ای خویش روی صحنه از حال می رود.

«اندی استیتزر» که در یک مغازه فروش لوازم الکترونیکی کار می کند، زندگی آرامی دارد. همکارانش او را دوست دارند، از این رو وقتی باخبر می شوند که اندی در چهل سالگی هنوز باکره است، دست به کار می شوند تا موقعیتی فراهم کنند تا مشکل اندی را حل کنند. اندی که در جوانی به دلیل تجربیات ناگواری که ازبرخورد با جنس مخالف داشته، این نوع رابطه را به بوته فراموشی سپرده است. اما وقتی با «تریش»، زنی چهل ساله که درنزدیکی فروشگاه آنها یک مغازه تجارت اینترنتی دارد، آشنا می شود تصمیم می گیرد تا در این زمینه تجاربی کسب کند.

داستان در کشمیر اتفاق افتاده جایی که لیلا ماجنو درگیر مشکلات جوانان امروزی است.

دو آتش نشان بروکلینی به نام های «لری» (جیمز) و «چاک» (سندلر) برای استفاده از بیمه ی عمر تظاهر می کنند که هم جنس خواه هستند؛ در حالی که «لری» به تازگی همسرش را از دست داده و فرزند دارد و «چاک» مجرد است...

داستان پسری نوجوان که با فراز و نشیب های جذاب بودن بیش از حد، دست و پنجه نرم می‌کند.

در تعطیلاتی در ساحل ریچیونه، گروهی نوجوان با یک دیگر آشنا میشوند و به یکدیگر کمک می کنند تا سختی های عشق را پشت سر بگذارند.

سامانتا آندروز (جنیفر لاو هیوت) دانشجوی رشته موسیقی دختری ست بشاش، عجول و بی دست و پا که عاشق دوست پسر انگلیسی ش لن ویندام (پاول نیکلاس) می باشد. بر خلاف سامانتا، لن فردی ست خونسرد که تمام وقت خود را صرف کار می کند و کمتر توجهی به سامانتا دارد. با این حال سامانتا از این کم توجهی دلسرد نشده و در صدد تحکیم رابطه عاشقانه شان بر می اید.

داستان برده ای که به مبارزات گلادیاتوری می پردازد. اما در این بین ناخواسته به یکی از دختران خاندان پادشاهی علاقه مند می شود و در کنارش آتشفشان عظیم شهر “پومپی” فوران کرده و به زودی شهر را نابود خواهد کرد، اما این تازه شروع ماجراست.

داستان فیلم بر اساس رمان بخت پریشان اثر جان گریناست. این آخرین فیلمی بود که (سوشانت سینگ راجپوت) قبل از خودکشی بازی کرد. داستان احساسی و عاشقانه و ناامیدانه دو جوان، دختری به نام کیزی و پسری به نام مانی است. دست بر قضا کیزی مبتلا به سرطان است و مانی را در یک گروه پشتیبان ملاقات می کند و...