بتمن در دومین سال مبارزه با جرم و جنایت خود به بررسی رشته ای از قتل ها می پردازد که به بررسی فسادی می پردازد که شهر گاتهام را گرفتار می کند و همچنین اینکه چگونه ممکن است...

داستان پپرمینت پتی. در حالی که بچه‌های دیگر برای جشن گرفتن این روز خاص هیجان‌زده هستند، برای او این روز یادآور این می باشد که وی مادری نداشته است.

داستان دو افسر پلیس کاملا متضاد به نام های دیاکیته و مونگ که باهم همکاری می کنند تا یک پرونده جنایی غیرمنتظره بزرگ را کشف کنند.

داستان مادری که باید با حقیقت غیرقابل تحمل پسر دوقلوی بازمانده اش روبرو شود.

جوزفین مالون در ابتدای دوران زندگی خود از شیوه ی بسیار دشواری آموخت که تنها می تواند یک نفر را دوست داشته و به او اعتماد کند: مادر بزرگش، لیدیا مالون. هنگامی که او در حال گشتن جهان بود، یک بوکسور بازنشسته به نام جیک اسپیر نیز در همان شهر کوچک لیدیا زندگی می کرد. جیک انسان صاف و صادقی است. او همیشه در زندگی خود در انتخاب کسی که به او عشق بورزد دچار اشتباه شده است. اما جوزفین و جیک یک نفر را دارند که آن ها را دوست می دارد. یک نفر که می داند چگونه آن ها را خوشحال کند و قصد انجام این کار را نیز دارد، حتی اگر این کار آخرین آرزوی او در این دنیا باشد..

داستان گروهی از دوستان که برای یافتن یک سنگ جادویی تلاش می کنند تا دوست موشی خود را به یک شاهزاده تبدیل کنند.

«تامی» ( تام هاردی ) یک عضو سابق نیروی دریایی آمریکا است که بعد از بازگشت به خانه از طرف پدرش ترغیب می شود تا در مسابقات رزمی که جایزه قابل توجهی هم برای قهرمان در نظر گرفته شده، شرکت کند. تامی قبول می کند تا در این تورنمت شرکت کند و پدرش را هم به عنوان مربی در کنارش قرار می دهد تا به کمک او بتواند قهرمانی را بدست آورد. اما تامی در جریان این مسابقات به برادر بزرگتر خود به نام «برندون» برخورد می کند و ...

یک مادر بعد از اینکه فرزندش گم میشود، تصمیم می گیرد بدنبال فردی مشهور به «مرد بلند قد» بگردد، که گفته میشود تا بحال کودکان زیادی را ربوده است...

یک فیلم اکشن فانتزی که حول محور مردی می‌چرخد که حافظه‌اش را از دست می‌دهد و متعاقباً هر دوازده ساعت یک‌بار با بدنی جدید از خواب بیدار می‌شود.

یک زن به همراه دخترش یک مغازه شکلات فروشی در یک روستای کوچک فرانسوی باز می کند و ...

در پى حمله‏ ى «گاریبالدى» به سیسیل، شاهزاده‏ ى سالینا، «دون فابریتسیو» (لنکستر)، می ‏پذیرد که برادرزاده‏ ى محبوبش «تانکردى» (دلون) به ارتش «گاریبالدى» بپیوندد. در سفر هر ساله‏ ى شاهزاده و خانواده‏اش به ییلاق، «تانکردى» هم به آنان می‏پیوندد و دل به «آنجلیکا» (کاردیناله)، دختر «دون کالوگرو» (استوپا) می‏بندد…