مکس و دوستانش با یکدیگر همراه می شوند تا یک دامپزشک شرور را از آزار و اذیت حیوانات متوقف کنند.

یوهانا جو میچل دخترک ۱۷ ساله شیطانی است که با پدر خود زندگی می کند و سعی دارد در یک مسابقه رالی شرکت کند...

چهار مرد برای اینکه زندگی شان از حالت یکنواخت همیشگی خارج شود، یک گروه در محله شان تشکیل می دهند تا به نگهبانی از آنجا بپردازند. اما بصورت تصادفی متوجه می شوند که محله آنها همینطور تمام شهر پر شده از بیگانه های فضایی که ظاهری مشابه انسان های معمولی دارند و آن ها تصمیم می گیرند زمین را از حلمه آن ها نجات دهند...

داستان دختری به نام جوی که به همراه پسرش(جک) در اتاقی زندانی شده است. این اتاق یک نورگیر در سقف و یک در مجهز به سیستم امنیتی دارد که رمز آنرا، مردی به نام نیک می‌داند. جوی که نزدیک 7 سال در این اتاق زندگی می‌کند، به دنبال راهی است تا همراه پسرش از آنجا فرار کند.

پارکبانی هنگام گذراندن شیفت شبانه اش در کوهستانی دورافتاده شاهد رخ دادن صحنه‌ جرمی است.

دانش آموز کالجی برای مصاحبه کاری آماده می‌شود اما راه خود را گم می‌کند و وارد جنگل کنتاکی می‌شود. او باید از خودش درون این جنگل دفاع کند.

پس از اینکه یک استاد زبان شناسی به بیماری آلزایمر مبتلا می شود، پیوند و رابطه میان او و خانواده اش به چالش کشیده می شود.

دو غریبه که هواپیمای آنها در حادثه‌ای دلخراش سقوط کرده است. این دو باید با یکدیگر همراه شوند تا از خطرات این کوهستان دورافتاده و پوشیده از برف جان سالم به در ببرند. اما…

یک معلم زیست شناسی دبیرستان به دنبال آن است تا برای جلوگیری از قطع شدن فعالیت های تحصیلی فوق برنامه مدرسه که با مشکل بودجه مواجه است، به یک مبارز موفق در مسابقات رزمی تبدیل شود، اما...

وقتی هیولایی به شکل مترسک در شهر ظاهر می شود و به شکار کودکان می پردازد؛ گروهی از کودکان با هم متحد می شوند و...

دختر بابانوئل خود را برای کریسمس آماده کرده است. برادر او، نیک، برای کریسمس امسال شغل پدرش را بر عهده خواهد گرفت. او خود را برای بابانوئل شدن آماده کرده است اما از پس این کار بر نمی آید. خواهرش، نوئل، به او پیشنهاد می دهد که به خود استراحت داده و از این فضا فاصله بگیرد. بعد از این اتفاق وظیفه ی بابانوئل بودن بر گردن نوئل می افتد و...

«والر» (نیکلاس کیج) یک جاعل و کلاهبردار بزرگ و ماهر اما به شدت وسواسی و روان پریش است. والر برای اینکه مشکلات روحی روانی اش بر روی حرفه اش تاثیر نگذارد به اجبار تحت مداوای دکتر کلین قرار می گیرد. دکتر کلین برای مداوای او تصمیم می گیرد وی را با دختر 15 ساله اش «آنجلا» که والر تاکنون او را ندیده و از وجودش نیز خبری ندارد مواجه کند. 14 سال پیش، در همان بدو ازدواج، همسر باردار والر او را ترک کرده و بنابراین والر هرگز موفق به دیدن دخترش نشده است. حال آنجلا برای یک تعطیلات کوتاه نزد پدرش می آید. بازگشت او والر را در موقعیت تازه و دشواری قرار می دهد.