«آلیس» در راکون سیتی بیدار می شود و در میابد که زامبی ها همه جا هستند و تمام شهر آلوده شده, او با کمک «جیل ولنتاین» و «کارلوس اولیورا» باید راهی برای خارج شدن از شهر بیابد، زیرا قرار است تمام شهر با یک موشک هسته ای منهدم شود.

مردی که در دهه ی چهارم زندگی اش به سر می برد به کابینی دورافتاده سفر می کند تا با پدرش دوباره ارتباط برقرار کند.

دو جوان بعد از شنیدن صدای فریاد یک پسر بچه با به خطر انداختن جان خود وارد یک میدان وسیع چمن زار در کانزاس میشوند, اما خیلی زود متوجه میشوند که ممکن است اصلا راه خروجی از این مکان وجود نداشته باشد…

داستان زنی که پس درخواست ازواج از او با سوالات زیادی در مورد زندگی ایش از سوی دوست پسرش روبرو میشود.

در روستایی درست وسط یک صحرای بزرگ زن جوانی به نام والری (با بازی آماندا سیفراید) زندگی می کند که عاشق مرد فقیر چوب بری به نام پیتر (با بازی شیلو فرناندز) است. اما...

پسر جوانی به نام جیمی که توسط گروه‌های خلافکار تحت تعقیب است ، به کمک برادر کوچکش که یک اسلحه‎ ی عجیب و غریب دارد، قصد متوقف کردن و نابودی آنها را دارند و…

پس از اینکه یک سری نقاشی توسط هنرمندی نامعلوم یافت می‌شود، نیروهای ماورایی به دنبال انتقام از کسی هستند که اجازه داده است طمعشان به شکل هنر درآید.

خانواده ای به همراه یک بچه به خانه ای نقل مکان می کنند که اشباحی شیطانی در آن وجود دارد. طولی نمی کشد که پسر خانواده توسط آن ها تسخیر می شود...

شخصی بعد از 22 سال از زندانی که حقش نبود آزاد میشود و به دنبال رئیس گروه خلافکارانی است که بیست و دو سال پیش باعث به زندان افتادنش شد و حالا وقت انتقام است.

یک زامبی بنام «آر» عاشق یک دختر می شود و جان او را نجات می دهد. از آن پس رابطه ای بین آن دو شکل می گیرد و ماجراهایی رخ می دهد که ممکن است باعث درمان مشکل تمام مرده های متحرک ( زامبی ها ) شود...

اونتاریو. «فیونا» (کریستی) و «گرانت» (پینست) پس از چهل و چهار سال زندگی مشترک حالا باید از یک دیگر جدا شود. چرا که «فیونا» دچار آلزایمر شده و باید به آسایشگاه سپرده شود. پس از یک قرنطینه ی سی روزه، وقتی «گرانت» به عیادت «فیونا» می رود از وضعیت او جا می خورد: «فیونا» نه فقط او را به جا نمی آورد بلکه علاقه و محبت خود را معطوف ساخته به بیمار دیگری (مورفی) که روی صندلی چرخدار است....

یک تصادف وحشتناک قبل از وقوع در بزرگراه به «کیمبرلی» الهام می شود، و او بزرگراه را می بندد و جان چند نفر را از این حادثه نجات می دهد. اما مدتی بعد افراد نجات یافته بصورت مرموزی یکی یکی می میرند، و حالا کیمبرلی باید قبل از اینکه نوبت خودش فرا برسد، جلوی این ماجرا را بگیرد.