داستان ذره ای آرامش در ادامه ی ماجراهای جیمز باند در کازینو رویال است. اکنون او برای گرفتن انتقام مرگ معشوقه اش، باید فردی بنام «دامنیک گرین» را متوقف کند، که قصد تصاحب منابع با ارزش کشور بولیوی را دارد.

اولین داستان جیمز باند ماموریتی بود به مقصد ماداگاسکار که در این ماموریت او در پی یک تروریست به نام مولاکاست. همه چیز بر طبق برنامه پیش نمیرود و باند برای اینکه بتواند به مخفی گاه تروریستها نفوذ کند تصمیم میگیرد که موضوع را بدون دخالت M16 بررسی کند...

پسری در نیویورک پس از اینکه مادرش کشته می‌شود توسط خانواده‌ای ثروتمند به سرپرستی پذیرفته می‌شود.

جوانی هجده ساله به تازگی از پرورشگاه خارج شده و برای زنده ماندن به خلافکاری روی می آورد. او چندی بعد عشقی را پیدا می کند که انتظارش را ندارد.

یک سرباز ارتشی در کالبد یک مرد ناشناس بیدار میشود و در میابد که ماموریت او پیدا کردن بمب گذار قطار شیکاگو است...

پس از اینکه کنتیس میان مردم به عنوان نماد “زاغ مقلد” شناخته شد، با همراهی تمامی منطقه ۱۳ بر علیه کاپیتول مستبد و رئیس جمهور اسنو شورش می کند ...

بعد از نابودی منطقه ی دوازده و فرار کتنیس و دوستانش از دست کاپیتول، آن ها به منطقه ی سیزده می روند که در زیر زمین جای گرفته شده. جنگ و شورش در منطقه های دیگر بر علیه کاپیتول بالا گرفته و تنها امید و سمبل مردم کتنیس است که به عنوان ماکینجی (مرغ مقلد) باید زنده بماند.

«جان شفت» (جکسن)، برادر زاده ی همان کارآگاه خصوصی مشهور (راندتری)، یکی از کارآگاهان خبره ی پلیس است که با هم کارش، «کامرون واسکز» (ویلیامز)، مأمور رسیدگی به پرونده ی قتل دانشجویی سیاه پوست می شود. در جریان پی گیری طولانی این پرونده، «شفت» به صرافت می افتد که از خدمت در نیروی پلیس کناره گیری و یک آژانس کارآگاهی باز کند...

«مایک موریس» ( جورج کلونی ) یک سیاستمدار دموکرات است که با نزدیک شدن به زمان انتخابات ریاست جمهوری، قصد دارد با اعتماد سازی نزد مردم، خود را به عنوان کاندید رسمی حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری مطرح کند....

جیمز باند وظیفه دارد یک دانشمند که به گروگان گرفته شده است را نجات دهد. او به دنبال گیر انداختن یکی از افراد شرور مرموز است که به تکنولوژی های جدید و خطرناکی مجهز می باشد.

داستان اولین روزهای شکل گیری دنیای سینمایی مارول و پستی و بلندی های این مسیر که شرکت مارول تجربه شان کرد.

مرد میان سالی به نام «دان جانستن» (مورای) روزی نامه ای به دستش می رسد که نویسنده اش مدعی شده بیست سال پیش از او صاحب پسری شده و احتمالا همین حالا این پسر دنبالش می گردد. ابتدا «دان» اهمیتی به این نامه نمی دهد اما بعد به اصرار همسایه اش، «ونستن» (رایت)، مردی اهل اتیوپی، راهی سفر می شود تا دریابد کدام یک از زنان سابق زندگی اش آن نامه ی کذایی را فرستاده است...