لس آنجلس، سال 2019. «ریک دکارد» (فورد)، از اعضای سابق یک واحد ویژه ی پلیس (معروف به تیغ روها) که تخصص در از بین بردن روبات های شبه انسان را دارد. با اصرار و اجبار «سروان برایانت» (والش) می پذیرد تا گروهی از روبات ها را بیابد و از بین ببرد. این گروه متشکل از شش روبات است که با ظاهر انسانی، با یک سفینه ی فضایی به زمین آمده اند.

ژاپن پس از جنگ در بدترین وضعیت خود قرار دارد،یک بحران جدید در قالب یک هیولای غول پیکر پدیدار می شود که در قدرت وحشتناک بمب اتمی نهفته است.

پروفسوری به نام «ایزاک بورگ» پس از یک عمر فعالیت پزشکی، مفتخر به دریافت دیپلم افتخاری از طرف کلیسای جامع «لوند» می‌شود. او در مسیر رسیدن به مراسم مورد نظر، یک سفر ذهنی، به گذشته‌ی خود نیز شروع می‌کند.

داستان مردی که همسرش را در پنجمین سالگرد ازدواجشان گم می کند اما تمام انگشت های اتهام به سمت او نشانه می رود بطوریکه لقب قاتل زنان به وی داده می شود.

« 12 سال برده بودن » که براساس سرنوشت واقعی سالومون نورتاپ ساخته شده، داستان مرد سیاه پوستی را روایت می کند که در شهر واشینگتن دزدیده شده و به عنوان برده فروخته می شود و به مدت 12 سال در یک مزرعه مشغول به کار می شود تا اینکه...

«مایکل»، «استیون» و «نیک»، سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند که به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. قبل از رفتن، استیون با «آنجلا» ازدواج می کند و این مراسم عروسی، به مراسم خداحافظی آن ها نیز به حساب می آید. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آن ها به اسارت گرفته می شوند و ...

یک مرد و زن جوان همدیگر را در ایستگاه قطار اروپا ملاقات می کنند و بعد عاشق یکدیگر میشوند و به وین سفر میکنند...

هری، رون و هرمیون به دنبال یافتن و نابود کردن سه هورکراکس باقی مانده ی ارباب تاریکی هستند، اشیاء جادویی ای که عمری جاویدان را برای او به ارمغان آورده اند. اما با آشکار شدن یادگاران مرگ، و اطلاع یافتن لرد ولدمورت از هدف هری و دوستانش، نبرد عظیمی آغاز می شود.

در سال 1930 که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن می باشد و شعله جنگ در حال روشن شدن می باشد، در این میان هتل بزرگ "بوداپست" به واسطه تلاش فراوان مهماندار و شاگردش به یکی از برترین تفریحگاه‌های اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل جان خود را از دست می دهد و یک نقاشی ارزشمند به مهماندار می رسد، با این اتفاق همه چیز تغییر می‌کند.

روستای دورافتاده‌ای در جنوب آمریکا، شرایط نابسامانی دارد و اکثر مردم آن بیکار هستند. یک شرکت نفتی، به چهار نفر راننده نیاز دارد تا محموله‌ی خطرناک «نیتروگلیسیرین» را به محل مورد نظر برسانند اما راه رسیدن به آنجا، نا امن و پر از خطرات مختلف است.

پس از وقایع گذشته، نهاد مغایرت زمانی به وید ویلسون پیشنهاد می‌دهد تا به دنیای سینمایی مارول بپیوندد، اما او نسخه دیگری از ولورین را راضی به همکاری می‌کند تا دنیای در حال نابودی‌اش را نجات دهند.

داستان دختری به نام جوی که به همراه پسرش(جک) در اتاقی زندانی شده است. این اتاق یک نورگیر در سقف و یک در مجهز به سیستم امنیتی دارد که رمز آنرا، مردی به نام نیک می‌داند. جوی که نزدیک 7 سال در این اتاق زندگی می‌کند، به دنبال راهی است تا همراه پسرش از آنجا فرار کند.