یک دختر کوچک و جوان به نام زویا برای دسیابی به آزادی از دست پدر سخت گیرش فرار می کند. او بعد از این کار باید بر خانواده ای دیوانه از گروگان گیران، دروغگویان و متجاوزان چیره شود.

در یکی از محله های فقیر نشین حومه ی پاریس، یک مجتمع مسکونی به محاصره ی پلیس درمی آید. سه جوان ساکن در مجتمع، «سعید» (تاقمائویی)، عرب مهاجر؛ «ون» (کاسل)، یهودی کله شق؛ و «اوبر» (کونده)، افریقایی بوکسور، که به خاطر بی کاری به شغل های پست و سرقت و خرید و فروش مواد مخدر روی آورده اند، با پلیس درگیر می شوند...

مینیون‌ها بار دیگر برای یک ماجراجویی تازه بازگشته‌اند. اینبار آن‌ها به صورت تصادفی سر از قطب شمال درمی‌آورند و ...

داستان یک مثلث عشقی بین یک دختر بشاش, دوست پسر خوش برخوردش و نامزدی که جوهره همسر بودن را داراست.

«جان کانر» (استال) حالا بیست و پنج ساله است و T-X، پیش رفته ترین و پیچیده ترین روبات / انسان «اسکای نت» از دل زمان فرستاده می شود تا کار ناتمام T-1000، ماشین قبلی را به اتمام برساند. حالا تنها امید «کانر» برای زنده ماندن، «نابودگر» (شوارتسنگر)، آدم کش مرموز قبلی است...

«لارا کرافت» (جولی) با تشکیلاتی به نام «ایلومیناتی» درگیر می شود که رهبرشان «پوئل» خبیث (گلن) در پی به چنگ آوردن یک شیء باستانی است که قابلیت کنترل زمان و حتی مرگ را دارد. «لارا» به یاری گروه خود که به پیش رفته ترین ابزارهای تکنولوژیک مجهزند، برای یافتن آن شیء به غریب ترین نقاط کره ی زمین سفر می کند.

سربازی که به اختلال روانی پس از سانحه مبتلاست، با داوطلب جوانی دوست می شود تا صلح را به جامعه جنگ زده بازگرداند.

مرد جوانی که توانایی صحبت کردن و چرب زبانی در مقابل زنان را ندارد، نامه ای به معشوقه ی خود می نویسد اما این نامه به دست مادر معشوقه اش رسیده و او تصور می کند که این نامه برای او نوشته شده است.

در 21 مارس 1945، نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا مأموریتی را برای بمباران مقر گشتاپو در کپنهاگ آغاز کرد.

هنگامی که سم در حاشیه دریاچه ای دورافتاده و ساکن به قتل میرسد، روحش از بدن او خارج شده و از طریق جسم دوستانش، در پی قاتل می گردد.

مادری به نام ویکتوریا که در گذشته مواد مخدر جابجا می کرد, تلاش می کند تا از گذشته‌ی تاریک خود فاصله بگیرد. از طرفی، یک پلیس فاسد و بازنشسته,دختر ویکتوریا را گروگان می‌گیرد و او را مجبور می‌کند دوباره خلاف کند و ....

گروهی از دزدان قدیمی به فوکت در جنوب تایلند می روند. آن ها هم اکنون از دزدی فاصله گرفته و به شغل مبادله اشتغال دارند. زندگی خوش آن ها تا زمانی ادامه دارد که مهدی به سراغشان می آید. مهدی بعد از یکی از دزدی ها به پانزده سال زندان محکوم شد و اکنون به دنبال سهم خود می گردد.