به دنبال یک سری جنایات غیرقابل توضیح، پدری با پسرش که 10 سال قبل ناپدید شده بود دیدار می کند.

این داستان پسا آخر الزمانی درباره ی آگوستین است؛ دانشمندی تنها در قطب شمال. او در تلاش است تا سالی و دوستان فضانوردش را از بازگشتن به زمین و مواجهه با یک فاجعه ی جهانی مرموز باز دارد.

«جیمز باند» (برازنان) پس از مأموریت ظاهرا ناموفقی که در کره ی شمالی داشته و تحمل چهارده ماه شکنجه و بازجویی، در حالی آزاد می شود که او را مهره ی سوخته تلقی می کنند. اما «باند» وارد عمل می شود تا جایگاه از دست رفته را دوباره به چنگ بیاورد. سرانجام نیز پی گیری هایش اوم را به «گوستاو گریوز» (استیونز) می رساند. «گریوز» تاجر الماسی است که اختراعی جدید به نام ماهواره ی ایکاروس را در اختیار دارد. ایکاروس می تواند ستون نور و انرژی ویران گرش را به هر سوی زمین که بخواهند، هدایت کند.

تنهای بازمانده ی یک حادثه ی عجیب و غریب در یک سفینه ی فضایی، اکنون به تنهایی به خانه بازگشته است اما موجودی خطرناک در داخل بدن او مخفی شده.

ویل باور دارد که همسرش روزالیندا مظنون قتل پسرش نیست. فقط برای کشف گذشته و حقیقت در مورد او تحقیق می کند و به یک جنایت لاینحل برمیخورد و...

داستان مردی که برای روس ها پول شویی میکند. او از زن و شوهری که برای تعطیلات به مراکش آمده اند درخواست میکند تا مدارک جرم را به دست یک مامور سازمان MI6 برسانند.

این برنامه که به زبان ولزی فیلمبرداری شده است، زن جوانی را دنبال می کند که در یک مهمانی به صرف شام در خانه ای دورافتاده در روستایی واقع در ولز، از مهمانانی ممتاز پذیرایی می کند. مهمانان از اینکه این مهمامی، شام آخر زندگی شان است، اطلاعی ندارند.

شرکت فناوری چشم قرمز در آستانه تولید یک لنز چشمی است که بینایی انسان را برای تکرار خاطرات ضبط می کند و زمانی که خاطرات به کابوس های شبانه تبدیل می شوند ...

یک مرد جوان دختر نوجوان و برادر کوچکترش را از چنگال کوسه نجات میدهد، خانواده آنها برای ابراز تشکر او را به خانه خود دعوت میکنند اما به زودی مشخص میشود که این مرد گذشته ی تاریک و نابسامان دارد.

پس از یک نبرد ویرانگر فضایی مداری ، بازمانده ی یک جنگنده ی ستاره ای برای نجات خود در محیط سخت یک سیاره ی متروک باید تلاش کند و …

داستان یکی از کارمندان سازمان سیا “ادوارد اسنودن” که به طور ناگهانی هزاران اسناد محرمانه طبقه بندی شده را به خبرگزاری ها لو میدهد.

دختری به نام امی که فکر می کند تا روز فردا خواهد مرد. اما این تصور به مردم شهر نیز سرایت پیدا می کند و آن ها نیز باور پیدا می کنند که تا روز آینده خواهند مرد.