پدینگتون در این قسمت به پرو می‌رود تا خاله لوسی‌اش که در خانه خرس‌های بازنشسته به همراه خانواده براون زندگی می‌کند را ببیند، اما...

والاس و سگش، گرومیت، یک نانوایی باز می کنند و با یک راز قتل درگیر می شوند. اما وقتی والاس عاشق می شود، گرومیت برای حل این پرونده باقی می ماند.

والاس و گرومیت به کار خرگوش‌گیری می‌شوند وپس مدتی وارد خانه یک خانم اشراف‌زاده می‌شود و بایک شکارچی روبرو می‌شوند که مخالف شیوه آنان است تا اینکه این خانم پیشنهاد می‌دهد که خرگوش هارا از خوردن سبزیجات زده کند شب هنگام موقعی ماه کامل است آنها این کار را انجام می‌دهند ولی به دلیل دستکاری والاس دستگاه خراب شده و جای مغز اوبا یک خرگوش عوض می‌شود واین خود باعث بروز داستان‌ها و اتفاقات عجیب و غریبی می‌شود.

داستان جدید والاس و گرومیت که والاس یک مدل جدید ربات می‌سازد تا در کارهای باغبانی به گرومیت کمک کند اما...

داستان هنری هارتِ سیزده ساله که به دنبال یک شغل پاره وقت است و تبدیل به دستیار یک ابرقهرمان می‌شود. او حالا...

موانا پس از آنکه از طرف اجداد راهیاب‌اش خبری غیر منتظره دریافت می‌کند، دل به دریاهای دور دست اقیانوسیه می‌زند تا ماجراجویی جدیدی را آغاز کند، ماجراجویی‌ای پر از خطرات و اتفاقاتی که تا به حال با آن‌ها روبه‌رو نشده بود.

سونیک، ناکلز و تیلز در این قسمت با رقیبی روبه‌رو می‌شوند که تا به‌حال مثل او را ندیده‌اند. شدو، دشمنی با قدرت‌هایی بی‌مانند، قدرت‌هایی که آن‌ها را مجبور می‌کند از کسی که انتظارش را ندارند، کمک بطلبند.

گربه حیوان منزوی‌ای است، اما زمانی که این گربه خانه‌اش توسط سیل نابود می‌شود، به ناچار سوار قایقی می‌شود که حیوانات دیگری نیز در آن هستند و بر خلاف تفاوت‌هایشان، مجبور است با آن‌ها همکاری کند.

رافیکی، میمون دوست داشتنی، افسانه موفاسا را برای فرزند سیمبا تعریف می‌کند. این داستان با نگاهی به گذشته، موفاسا را ​​به عنوان یک توله یتیم، گمشده و تنها معرفی می‌کند که با شیری دلسوز به نام تاکا، وارث یک سلسله پادشاهی، آشنا می‌شود. حال این ملاقات، زندگی موفاسا را برای همیشه تغییر می‌دهد و…

داستان پسر جوانی که تولدش در شب کریسمس با فوت خواهرش دگرگون می‌شود و...

شاهزاده «میا» ( هاتاوی ) اکنون ۲۱ ساله شده و برای اینکه بتواند تاج و تخت را به ارث ببرد، باید خود را برای ازدواج با اشراف زاده ای انگلیسی آماده کند..

وقتی مادر «میا ترموپلیس» (هاتاوی) اعلام می کند که پدر مرحومش، در حقیقت شاهزاده و صاحب تاج و تخت کشور کوچک اروپایی، «جنوویا»، بوده، در زندگی «میا» تغییر و تحول اساسی به وجود می آید: حالا «میا» تنها وارث آن تاج و تخت است و مادربزرگش، «ملکه کلاریس رینالدی» (اندروز) می خواهد آداب و رسوم اشرافی را به آن دخترک ناشی بیاموزد.