«مارتی مک‌فلای» 17 ساله با دانشمندی به نام «اِمت براون» آشنا می‌شود, که در حال ساخت ماشین زمان است ؛ و قصد دارد آن را مورد آزمایش قرار دهد. این دو در لحظه‌ی امتحان ماشین زمان، مورد حمله‌ی تروریستی قرار می‌گیرند و «مارتی» که سعی می‌کند از دست آنها فرار کند، به 30 سال قبل بازمی‌گردد.

پس از اینکه" یکه تاز" هدف حمله مرگبارترین سازمان مزدوری جهان قرار می گیرد؛ آخرین امیدش برای زتده ماندن, حسابدار شرکت امنیتی سری است.

اندی دیگه بزرگ شده است و کم کم روانه رفتن به دانشگاه میشود و اسباب بازی هایش که وودی و باز هم جزء آن‌ها هستند قرار است که داخل اتاق زیرشیروونی انبار شوند. ولی قبل از اینکه این اتفاق بیفتد به صورت تصادفی دور انداخته میشوند و بعد از گذراندن ماجراهایی، خود را در یک مهدکودک می یابند.

داستان سه دوست میانسال که در بحران شدید مالی به سر می برند و دیگر نمیتوانند حتی هزینه خورد و خوراک خود را تامین کنند. به همین دلیل آنها نقشه ای می کشند تا به یکی از بانک های بزرگ شهر دستبرد بزنند و این در حالیست که تا به امروز با هیچ نوع سلاحی کار نکرده اند.

بروکس راتیگان، برای جمع آوری پول جهت رفتن به کالج، برنامه‌ای را درست می‌کند که هرکسی می‌تواند از او به عنوان دوست پسر برای موقعیت‌های خاص استفاده کند.

یک مامور سرسخت سی‌آی‌ای که به صورت مخفیانه برای تحت نظر گرفتن خانواده‌ای فرستاده شده است، خودش را تحت کنترل دختر 9 ساله‌ی باهوش خانواده می‌یابد.

در ادامه قسمت های قبلی، رجب در این قسمت راهی المپیک می شود.

دو زن جوان آمریکایی به اسامی «ویکی» و «کریستینا» برای گذراندن تعطیلات تابستانی نزد یکی از اقوام دور ویکی در شهر بارسلون می روند. ویکی زنی احساساتی است که بزودی قصد ازدواج با نامزدش داگ را دارد که مردی قابل اطمینان اما غیر رمانتیک است. کریستینا نیز دختری خوشگذران است که قصد دارد در بارسلون ماجراهای جدید عاطفی را تجربه کند. آنها در شهر با مرد نقاشی به اسم «جوان آنتونیو» (خاویر باردم) آشنا می شوند .

پس از 8 سال ، دوست قدیمی آریف، به نام 216 از سیاره گورا به زمین سفر می کند. آنها با هم به جست و جویی می روند که در آنجا از دهه 60 بازدید می کنند.

رز کوپر (ریس ویترسپون) پلیسی است که برای اسکورت یک قاچاقی مواد مخدر (وینست لارسکا) و همسر کلمبیایی اش دنیلا (سوفیا ورگارا) که قرار است علیه کارتل مواد مخدر شهادت بدهند به دالاس فرستاده می شود. اما به یکباره سر و کله آدمکش ها پیدا می شود و کوپر و دانیلا موفق به فرار از مهلکه می گردند و حال رز باید راهی برای در امان ماندن از خطرات بیابد و...

برندن برای اجرای آخرین کمدی اش آماده می‌شود. مردم از داستان ها و شوخی های او شادمان می‌شوند. اما در این زمان کوتاه، برندون متوجه می‌شود که این داستان ها رابطه‌ی قوی با گذشته او دارند. بیشتر از چیزی که او تصورش را می کرد...

خصومت بین پرندگان داستان و خوک های سبز فریبکار شکل تازه ای به خود می گیرد.