«آلیس» که همچنان به دنبال نابود کردن تشکیلات آمبرلا است، با گروهی از بازماندگان همراه می شود که به دنبال رسیدن به یک مکان امن مشهور به «آرکدیا»، هستند.

داستان یک شکارچی به نام "هیو گلس" که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در می‌برد و ۳۵۰ مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد.

گروهی از بازماندگان راکون سیتی در صحرای نوادا در حال حرکتند و سعی دارند خود را به آلاسکا برسانند. آلیس به این گروه ملحق می شود و ...

هیولاها برای بالا بردن قدرت شهرشان، کودکان را می‌ترسانند اما از مواجهه‌ی مستقیم با آنها هراس دارند چراکه ممکن است آلوده شوند. در این میان، دختر بچه‌ای وارد شهر آنها می‌شود و تحولات بسیاری در آنجا به وقوع می‌پیوندد.

در شهری که هر کس برای خود، اژدهایی دارد، یک وایکینگ جوان به طور اتفاقی، با یک اژدهای کوچک و عجیب آشنا می‌شود. با اینکه این اژدها دارای قابلیتی متفاوت است اما بزرگترین چالش «هیکاپ» چگونگی کنترل و پرواز با او می‌باشد.

سی و پدرش به سیاره‌ای دورافتاده سفر کرده و به دنبال جواهراتی ارزشمند هستند. اما آنها غریبه های دیگری را در جنگل های سمی این سیاره می یابند و ماموریت آنها به سرعت به نبردی بسیار سخت تبدیل می‌شود که باید از آن جان سالم به در ببرند و…

داستان یک ماهی تنگ دوست داشتنی اما فراموش کار که مجددا با عزیزانش متحد می شود و همه در طول مسیر چند چیز در مورد معنای واقعی خانواده یاد می گیرند.

نبرد ناامیدانه بشریت برای پس گرفتن زمین از گودزیلا ادامه دارد. کلید شکست دادن پادشاه هیولاها ممکن است Mechagodzilla باشد، سلاحی رباتیک که تصور می شود نزدیک به 20 هزار سال پیش از بین رفته باشد.

یک درخت الفی که با نام Ellcrys شناخته می شود، در حال مرگ است. این درخت تنها چیزی است که از سحر و جادو برای جلوگیری از تسلط نیروهای شیطانی بر ۴ سرزمین دنیا استفاده می کند و به گونه ای بقای دنیا به آن بستگی دارد. تنها کسی که می تواند این درخت را نجات دهد Amberle Elessedil می باشد، هزاران سال است از این جادو استفاده نشده است و برای دستیابی دوباره به آن، او مجبور می شود به همراه دوستش “ویل” به سفری خطرناک برود که راه آسانی در پیش نخواهد داشت...

اَبی آرکین، بازپرس مرکز مبارزه با بیماری‌ها، پس از تبدیل شدن همکارش به موجودی دیگر، متوجه می‌شود که باتلاق لوئیزیانا اسرار زیادی را در خود پنهان کرده است…

یک جزیره کوچک قدیمی توسط شخص بدجنسی بنام "مائویی" نفرین وحشتناکی می شود و دختر رئیس قبیله "موانا" می خواهد همه چیز را درست کند. به همین خاطر او باید به منطقه ای دور دست برود تا پاسخش را دریافت کند. موانا در اقیانوس آرام با مرد قدرتمندی بنام "دمیگا" نیز آشنا می شود که همراه یکدیگر با قایق بادبانی یک ماجراجویی بزرگی را آغاز می کنند.

در آینده ای دور یک گروه قدرتمند به اسم «اتحادیه» بر کهکشان حکومت می کنند. این گروه که بصورت استبدادی بر تمام سیارات تسلط دارد همواره در تلاش هستند تا مخالفان و شورشیان را سرکوب کنند. یک گروه از این شورشیان به فرماندهی کاپیتان «مالکوم» سوار بر یک سفینه قدیمی با نام «سرنیتی» سعی دارند تا از دست نیروهای اتحادیه بگریزند. در همین زمان دختری به اسم «ریور» که قادر به خواندن ذهن افراد است موفق می شود ذهن گروهی از سیاستمداران اتحادیه را خوانده و پی به اسرارشان ببرد. به همین خاطر او به کمک برادرش «سایمن» از دست نیروهای اتحادیه و به خصوص مامور بی رحمی به اسم «آپریتیو» گریخته و در ادامه آنها به سفینه سرنیتی پناهنده می شوند.