پس از نبرد، جوگه لیانگ به سرزمین وو می‌رود و از فرمانروا سون چیان می‌خواهد تا با لیو بی متحد شود اما او می‌گوید که نیاز به تفکر بیشتری دارد. در این زمان جوگه لیانگ با جو یو، فرمانده ارتش و نایب‌السلطنه کشور وو که سخت مشغول آموزش لشکر خود است آشنا می‌شود و درمی‌یابد که او نیز موافق جنگ با سائو سائو است. سون چیان نیز سرانجام با اعلام حمایت خود از لیو بی با او متحد شده و کشور وو نیز وارد جنگ علیه سائو سائو می‌شود ...

گرابوئید ها، که نوعی زمین خوار هستند به صورت غیر‌قانونی، به عنوان تهدیدی برای محصولات، توسط یک عیاش به جزیره‌ی جدیدی منتقل میشوند و برت گامر پا به میدان میگزارد تا مشکل را حل کند.

دهه ی ۱۹۳۰ مأموران اطلاعاتی به باستان شناس و ماجراجوی امریکایی، «ایندیانا جونز» (فورد) می گویند که «هیتلر» در پی یافتن صندوق مقدس گم شده است تا از آن برای مقاصد سلطه جویانه اش استفاده کند. آنان از «جونز» می خواهند تا صندوق را پیدا کند و به امریکا بیاورد.

«میائو ساساکی» که عاشق همکلاسیش «کنتو هینودو »شده تلاش میکند تا با تبدیل شدن به گربه توجه او را به خود جلب کند, اما گاهی اوقات مرز بین حیوان و انسان غیرقابل تشخیص میشود.

این فیلم بر پایه‌ی رمانی از ارنست کلاین با بازی تای شریدان در نقش وید اوون واتس ساخته شده است. او مرد جوانیست که به‌ دنبال شکار تخم‌مرغ "هلیدی" می باشد. تخم‌مرغ هلیدی نام گنجی پنهان‌شده در دنیایی مجازی است.

ملکه پاپی برای اولین بار سالانه هدایای تعطیلات مخفی پادشاهی را برنامه ریزی می کند، اما همه چیز آنطور که انتظار می رود پیش نمی رود.

انیمیشنی ماجراجویانه و کمدی از والت دیزنی که به ماجرای ربوده شدن کانداک توسط آدم های فضایی میپردازد و تلاش های برادران نخبه او را در نجات جان دخترک به تصویر میکشد.

داستان یک راننده کامیون به نام پوشپا راج که در جنگل های جنوب هند، در پس زمینه قاچاق چوب صندل قرمز اتفاق می افتد. چوب صندل قرمز بومی گات های جنوب شرقی (محدوده کوهستان) هند است.

ده سال پس از اولین ملاقات، آناکین اسکای واکر عشق ممنوعه ی را با پادما تجربه می کند ، "اوبی وان" تحقیقاتی را درباره سوقصد به سناتور انجام می دهد,او متوجه تشکیل ارتش مخفی جدی می شود.

هنگامی که یک مادر مجرد و دو فرزندش به شهر کوچکی می رسند، به تدریج از روابط خود با گوست باستر ها باخبر شده و از میراث پنهانی که پدر بزرگشان بر جای گذاشته بود مطلع می شوند.

«پیتر پارکر» (مگوایر) هنوز برای روزنامه ی «دیلی باگل» کار می کند و هنوز آماده است تا در هیئت «اسپایدر من» به کمک مردم بشتابد. تا این که یک توده ی سیاه رنگ ماورای زمینی خود را به بدن او می چسباند و «پیتر» را متوجه نیمه ی تاریک وجودش می کند. به این ترتیب یک «اسپایدر من» خشن و بی رحم پا به عرصه می گذارد...

داستان هیلدا که در بدن یک غول بیدار می شود، حال او باید از عقل و شجاعت خود استفاده کند تا به خانه بازگشته و مجددا انسان شود تا شهر ترولبرگ را نجات دهد.