سال ٢٠٥٧. کره زمین در معرض تهدیدی بزرگ قرار دارد. خورشید مانند گذشته قادر به گرم کردن کره زمین نیست و از این رو ادامه زندگی انسان ها نیز با خطر مواجه شده است. تنها یک راه امیدبخش برای تغییر وضعیت باقی مانده است: سرنشینان سفینه فضایی «ایکاروس ٢» که به سوی خورشید در حرکت است.

برنارد یک بازدید کننده مکان فیلم است که گشت و گذاری در یک کاخ ییلاقی فرانسوی می کند. در طول بعد از ظهر او کم کم با مگی که معرفی کننده آن مکان است و داستان جالب و تاثیر گذاری را تعریف می کند ارتباطی صمیمی برقرار می کند. آیا رابطه صمیمی آنها واقعیست؟ یا یک بازسازی شخصیت های قرن (هفدهم) کتاب است؟

داستان فیلم درباره پرنسس «امی» دختر بچه‌ای است که موبهتی مخفی دارد. او تنها کسی است که در قلمرو پادشاهی «کاندیس» می‌تواند با اسب‌ها حرف بزند و در معرض آزمونی قرار می‌گیرد که اگر شکست بخورد این نعمت را به همراه بهترین دوستانش از دست خواهد داد ...

داستان زنی با نام لوسی با قابلیت های بسیار بالا که بر اثر مصرف ماده ای مخدر و جدید که به دست عموم نرسیده، ویژگی های خاص پیدا میکند که در هیچ انسانی نهادینه نشده است.

این اثر یک فیلم فانتزی ماجراجویی است که بر اساس اساطیر باستانی نروژ ساخته شده و داستان مرد جوانی را روایت می کند که قدرت های خدا گونه ی خود را به تازگی کشف کرده است...

بازرس «کانرز» (استاتم) به همراه یک پلیس تازه کار بنام «دکر» (فیلیپ) فرماندهی عملیاتی بر علیه گروهی از سارقان بانک را بر عهده دارند. سارقان که سردسته شان فردی به نام «لورنز» (اسپاینز) است بدون دزدیدن حتی یک پنی از بانک، آنجا را ترک می کنند. اما طولی نمی کشد که مشخص می شود آنها ویروسی را در سیستم بانک وارد کرده اند، و از این طریق یک میلیارد دلار را از حساب های مختلف ربوده اند...

رابطه‌ای پیچیده بین مالفیسنت و آرورا که با ظهور تهدیدی جادویی به سرزمین مورها گسترده‌ می‌شود.

«باربارا کاوت» (دنچ) سال هاست که در یک مدرسه ی بریتانیایی تدریس می کند. «شبا هارت» (بلانشت) مورد توجه «باربارا» قرار می گیرد و این دو خیلی زود دوست می شوند. تا این که یک شب که «باربارا» تا دیروقت در مدرسه مانده شاهد صحنه ای می شود که نمی بایست می دید. حالا او چیزی را می داند که افشایش ممکن است زندگی خانوادگی «شبا» را به خطر اندازد....

ادامه ماجراجویی‌های عاشقانۀ ال، نوا و لی

زنی که برای رسیدن به محل کارش عجله دارد پشت چراغ قرمز با بوق زدن های ممتد باعث عصبانی شدن مردی میشود که زندگی را برای او و نزدیکانش به جهنم تبدیل میکند…

داستان واقعی لاکشمیبای، ملکه تاریخی جانسی که با رشادت رهبری ارتش خود را در مثابل کمپانی هند شرقی بریتانیا در سال 1857 بر عهده داشت.

«آیوی» دختری نابینا ساکن دهکده‌ای دورافتاده و مرموز در جنگل است. او خود را به انتهای جنگل می‌رساند جایی که به یک دیوار بلند پوشیده از پیچک برخورد می‌کند. پس از اینکه از دیوار بالا می‌رود با رنجر جوانی به نام «کوین» برخورد می‌کند که از خروج «آیوی» از جنگل شگفت‌زده است.