در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام (رالف فاینز) دچار حادثه می‌شود و در شمال آفریقا سقوط می‌کند. او که به سبب زخم‌های هولناک و شوک روانی نام خود و گذشته اش را به یاد نمی آورد، با نام بیمار انگلیسی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده می‌شود. در آنجا پرستاری به نام «هانا» (ژولیت بینوش) با اجازه سرپرست بیمارستان او را در صومعه ای در ایالت توسکانی بستری و از او مراقبت می‌کند...

در پادآرمان‌شهری در آینده و یا شاید یک دنیای موازی عجیب، بزرگ‌سالانی هستند که مجردند و یا در پیدا کردن زوج ناتوانند. آنها باید به یک هتل بروند و ظرف ۴۵ روز شریک زندگی مناسبی پیدا کنند؛ در غیر این صورت، به حیوانی دل‌خواهِ خودشان تبدیل می‌شوند و آن‌ها را در جنگل رها می‌کنند.

«جانی انگلیش» کارمند جزء سازمان جاسوسی انگلستان, پس از کشته شدن تمام جاسوسان تحت امر سازمان در یک سانحه انفجار, ماموریت جدیدی برعهده می گیرد. این مامور دست و پاچلفتی باید وظایف یک جاسوس تمام عیار سازمان را بر عهده بگیرد؛ و در اولین ماموریتش باید توطئه های فردی فرانسوی به اسم «پاسکال سواج» را که جواهرات سلطنتی را به سرقت برده و مقاصد سوئی در سر دارد خنثی کند.

درسال 1961 میلادی، کامپتون بنتون راننده تاکسی 60 ساله، یکی از آثار فرانسیسکو گویا، نقاش برجسته اسپانیایی، را از گالری ملی لندن سرقت میکند.

در یک شهر بزرگ صنعتی و در آلونکی نیمه ویران، «چارلی باکت» کوچولو (هایمور) هم راه پدر و مادر و دو مادربزرگ و پدربزرگ، زندگی گرم و صمیمانه ای دارد، تا این که بلیت ویژه ی طلایی پنهان در زرورق شکلات های «ویلی وانکا» (دپ) را پیدا می کند. او به این ترتیب هم راه چهار برنده ی دیگر به گشتی خصوصی در داخل کارخانه ی عظیم «ویلی وانکا» دعوت شده است...

در فریزربرگ، مردان جوان برای فرار از واقعیت های تلخ زندگی به مسابقات اتومبیل رانی شبانه روی می آورند. فینی یکی از همین مردان بود اما او اکنون در یک کارخانه ی ماهی گیری کار می کند و نوبت پسرش برای ورود به این مسابقات فرا رسیده است. یک شب او ماشین این پسر را دزدیده و خود را برای آخرین تجربه ی لذت رانندگی آماده می کند و...

مایکل برایس و داریوس کینکاید به یک مامور اینترپل برای جلوگیری از حمله سایبری در اروپا می پیوندند.

حضور ناگهانی دو زن مرموز در یک شهر ساحلی در حالی که بدنبال سرپناه در شهر هستند، شهروندان را با عواقب مرگبار راز این دو مواجه می کند...

"ادی فرانکس" یک جنایتکار سابق است که می خواهد با برقراری ارتباط مجدد با دخترش و پرداخت بدهی برادرش، به خانواده خود کمک کند. اما با وجود تلاش هایش، او دوباره به زندگی جنایتکارانه با پیامدهای ویرانگر باز می گردد ...

تابستان است و اِل ایوانز قرار است به دانشگاه برود و تصمیم بزرگی در زندگی اش بگیرد.

با اینکه «کریستی» در دوران کودکی از معلولیت شدید، رنج می‌برد اما به مرور زمان نشان می‌دهد روحیه‌ی سرسختی داشته و از هوش سرشاری نیز برخوردار است. او فقط می‌تواند از پای چپ خود استفاده کند و سعی می‌کند با استفاده از آن و از طریق هنر، افکار خو را به دیگران منتقل نماید.