دختری حوان به دنیایی جادویی برده شده که در آن سربازان بیسکوییتی و ارتشی از موش‌ها است.

یک دانشجوی روزنامه نگاری آمریکایی در لندن داستان مهمی را افشا می کند, و با وقوع این حادثه با یک اشراف زاده وارد رابطه می شود.

داستان یک جراح اعصاب که طی حادثه ای که برایش رخ می دهد دیگر قادر به ادامه کار نیست و از این رو تلاش می کند تا با علم جادوگری آشنا شود و از این قدرت برای حفظ عدالت جهان مبارزه کند.

گروهی از بیگانگان با یک انسان در مورد قدرت انجام هرکاری مشورت میکنند.

داستان این فیلم از زاویه دید شخصیت‌ های زن بازگو می شود که هر یک از آنها به مشکلات زندگی یک زن می‌ پردازد...

واریس در دوازده سالگی از صحرا به دلیل اصرار پدرش برای ازدواج با پیرمردی که قرار است چهارمین زنش باشد فرار میکند و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا میکند و به موگادیشو میرود و از آن جا در زمان جنگ سومالی به واسطه مادربزرگش به انگلستان فرستاده میشود. او به محل اقامت خاله اش که همسر سفیر سومالی در لندن بوده میرود و مثل یک خدمتکار آن جا کار و زندگی میکند تا پایان جنگ سومالی که از ان خانه بیرون می‌آید و سرنوشتش سمت و سوی دیگری پیدا می کند...

لوسی زنی جوان است که هرشب رأس ساعت 3:33 صبح از خواب می‌پرد، ساعتی بین 3 و 4 صبح که ساعت شیطان نامیده می‌شود.