داستان زندگی خانواده ای است که پدر خانواده مردی الکلی و کاملا بی خیال است، و در این حال شش فرزند او در تلاشند بهترین کار ممکن را برای زندگیشان انجام دهند.

داستان زندگی زوجی که دشواری‌های زندگی را پس از به عهده گرفتن سرپرستی سه کودک تجربه می‌کنند.

اندی دیگه بزرگ شده است و کم کم روانه رفتن به دانشگاه میشود و اسباب بازی هایش که وودی و باز هم جزء آن‌ها هستند قرار است که داخل اتاق زیرشیروونی انبار شوند. ولی قبل از اینکه این اتفاق بیفتد به صورت تصادفی دور انداخته میشوند و بعد از گذراندن ماجراهایی، خود را در یک مهدکودک می یابند.

«وودی» توسط یک کلکسیونر اسباب‌بازی دزدیده می‌شود و «باز» به همراه سایر اسبا‌ب‌بازی‌ها در تلاشند او را نجات دهند چراکه ممکن است فروخته شود.

گروه اسباب بازی ها میزبان یک اسباب بازی جدید به اسم فورکی میشوند و این مسئله باعث میشود که ماجراجویی های جدیدی برای شان شروع شود.

در شهری کوچک در زمان عید کریسمس، یک طوفان برفی گروهی از مردم جوان را دور هم جمع می کند.

یک عمل محبت آمیز ساده همیشه عکس العملی به همراه دارد، حتی در مکانی یخ زده و دور افتاده. هنگامی که پستچی جدید اسمیرنزبرگ یعنی جسپر، با یک اسباب بازی ساز به نام کلاوس رفیق می شود، هدایای آن ها یک دشمنی قدیمی را از بین می برد.

«دبی جلینسکی» (کیوساک)، متخصص در ازدواج با مردان ثروتمند و بعد کشتن آنان برای تصاحب پولشان است. او به عنوان پرستار بچه وارد «خانواده ی آدامز» می شود و...