اولین داستان جیمز باند ماموریتی بود به مقصد ماداگاسکار که در این ماموریت او در پی یک تروریست به نام مولاکاست. همه چیز بر طبق برنامه پیش نمیرود و باند برای اینکه بتواند به مخفی گاه تروریستها نفوذ کند تصمیم میگیرد که موضوع را بدون دخالت M16 بررسی کند...

داستان یک مجرم خرده پا که با مرخصی موقتی از زندان آزاد می شود و با فرار از دست نگهبانان، به قصد انتقام نزد افرادی می‌ رود که او را به قاتلی خونسرد تبدیل کردند.

این فیلم اقتباسی از یکی از آثار کلاسیک هانا باربرا می باشد و داستان چگونگی ملاقات تام و جری برای اولین بار و شکل گیری رقابت میان آن ها را روایت می کند...

یک دانشجوی روزنامه نگاری آمریکایی در لندن داستان مهمی را افشا می کند, و با وقوع این حادثه با یک اشراف زاده وارد رابطه می شود.

در این مستند تأثیرات پلی استیشن، سونی و چگونگی ارتقاء بازی های ویدیویی و تجربه متعدد ما در بازی ها در یک سطح کاملا جدید مورد بررسی قرار می گیرد و به انقلابی که صنعت بازی های ویدیویی تا ابد ایجادکردند پرداخته می شود.

داستان فیلم از زمستان سال ۱۹۶۸ آغاز می‌شود وقتی که «جودی گارلند» افسانه‌ای به لندن دهه‌ی ۶۰ می‌رود تا کنسرت‌هایی را برگزار کند.

داستان مرد دورگه ی ویتنامی_بریتانیایی به نام "کیت" که پس از سی سال برای اولین بار به سایگون، جایی که هنگام جنگ ویتنام و آمریکا از آن فرارکرده است، باز می گردد.

در اوایل قرن هجدهم میلادی، فاجعه‎ ی پیترلو در شهر منچستر رخ داد و حدود پانزده تا بیست نفر کشته شدند و صدها تن دیگر زخمی گردیدند.

"شب در موزه" در مورد یک نگهبان موزه قدیمی در نیویورک هست که در آن موزه در ساعت ۱۲ شب تا طلوع آفتاب تمامی آدم ها و مردگان آن موزه زنده میشوند که در قسمت سوم فیلم های شب در موزه فرعون بار دیگر توسط جادو زنده میشود و قصد نابود کردن زمین توسط خدایان آسمانی را دارد.

یکسال از حوادثی که برای پیتر، سوزان، ادموند و لوسی با وارد شدن به سرزمین نارنیا افتاده، گذشته است. آنها یکروز در یک ایستگاه قطار مجدداً وارد سرزمین نارنیا می شوند. هزار سال نارنیایی از خروج آنها از این سرزمین گذشته است، حیوانات ناطق از بین رفته اند و یک شاه شیطانی و سنگدل به اسم میراز بر آن سرزمین حکمرانی می کند...

انگلستان، اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم. یک دیپلمات سابق امریکایی به نام «لوییس» (ریو)، عمارت بزرگ «لرد دارلینگتن» فقید را می خرد که آقای «استیونز» (هاپکینز) پیر، سرپیشخدمت آن است. او به «استیونز» مرخصی می دهد تا به دیدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ی قدیمی این عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلی خود برگردد...

یکی از مجرمین سابق که اکنون مامور مخفی شده است، از روی عمد کاری می کند که دستگیر شود تا در زندانی با امنیت بسیار بالا، به گروهی از مجرمان سازمان یافته نفوذ کند.