یک روزنامه نگار بخش سیاسی که از دنیا بریده و دچار بحران روحی ست ، درگیر داستان زنی می شود که به دنبال پسرش می گردد .

درسال 1961 میلادی، کامپتون بنتون راننده تاکسی 60 ساله، یکی از آثار فرانسیسکو گویا، نقاش برجسته اسپانیایی، را از گالری ملی لندن سرقت میکند.

قاضی هیل به علت فشار نخست وزیر برای تبرئه کردن متهمان یک پرونده به میلتون مهاجرت می کند. میلتون یک شهر صنعتی است که کارخانه های پارچه بافی بزرگی در آن قرار دارد. صاحبان این کارخانه ها علناً کارگرانشان را استثمار می کنند. قاضی هیل دختری به نام مارگارت دارد. مارگارت در اولین برخورد با صاحبان یکی از کارخانه ها به نام آقای تورنتون به عمق شقاوت او پی می برد، اما آقای تورنتون به او علاقه مند می شود و سعی دارد که دیر یا زود از خانم مارگارت خواستگاری کند. اما با توجه به جو پارچه بافی روابط آنها تیره تر می شود...

داستان یک پرستار خصوصی به‌نام دلیا بالمر که با شخصی به‌نام سویینی آشنا می‌شود. کسی که اعتراف می‌کند دوست دختر سابق خود را به قتل رسانده. سویینی پیش از آنکه دستگیر شود توانست به دلیا حمله کند، اما هفت سال بعد، حالا که دلیا زندگی خود را از نو ساخته، متوجه می‌شود سویینی برای قتل دیگری دستگیر شده و باید دوباره با او روبه‌رو شود.

داستان مردی منزوی و طراح معما، جان لودویگ تیلور که سعی دارد معمای ناپدید شدن برادر دو قلویش یعنی جیمز را حل کند، برای همین خود را جای جیمز جا می‌زند و تبدیل به بازرس گروه جنایی کمبریج می‌شود.