اونتاریو. «فیونا» (کریستی) و «گرانت» (پینست) پس از چهل و چهار سال زندگی مشترک حالا باید از یک دیگر جدا شود. چرا که «فیونا» دچار آلزایمر شده و باید به آسایشگاه سپرده شود. پس از یک قرنطینه ی سی روزه، وقتی «گرانت» به عیادت «فیونا» می رود از وضعیت او جا می خورد: «فیونا» نه فقط او را به جا نمی آورد بلکه علاقه و محبت خود را معطوف ساخته به بیمار دیگری (مورفی) که روی صندلی چرخدار است....

داستان زنی که درصدد یافتن حقیقت ناپدید شدن دوست صمیمی خود می باشد.

سفری به قلمرو ممنوعه و کشف نشده با کمک سه داستان که از نظر مکانی و زمانی به هم مربوط هستند.

داستان یکی از معدود رانندگان شریف یدک‌کش در شهر که همه چیزش را در سفری ناامیدانه به خطر می‌اندازد تا به سلطان جاده‌ها بدل شود و بتواند مایحتاج خانواده‌ی در حال تقلای خود را فراهم کند.