جوزف که رقاص هیپ هاپ می باشد از رفتن به شرکت پدرش خودداری کرده و به پاریس می رود تا شانس خود را در آنجا امتحان کند. او با دوست دخترش اما و بهترین دوستش به گروه ساختارشکن یوری می پیوندد.

«ورونیکا» (ژاکوب) به کراکوف می آید و در مدرسه ی موسیقی به تحصیل آواز می پردازد، اما پس از مدتی بیمار می شود و در نخستین اجرای عمومی اش روی صحنه می میرد. در همین زمان در پاریس، «ورونیک» (ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده ی حرفه ای کنار می گذارد تا معلم مدرسه شود و در ضمن گویی با نوعی تله پاتی وجود همزادش را حس می کند

فرانسه، 1789، درست قبل از انقلاب. با کمک یک زن جوان، آشپزی که توسط رئیسش اخراج شده است، قدرت پیدا می کند تا خود را از موقعیتش به عنوان خدمتکار رها و اولین رستوران خود را باز کند.

پس از فوت همسرش، یک شاهزاده قرن پانزدهمی برای همیشه خدا را کنار می‌گذارد و تبدیل به خون‌آشام می‌شود. مدت‌ها بعد در قرن نوزدهم، زنی را می‌بیند که بسیار شبیه به همسر فوت شده‌اش است و...