ویکتور فن دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحضات مالی و اجتماعی خانواده‌هایشان می‌خواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام خطابه‌ای را که باید بگوید فراموش می‌کند. او به جنگل می‌رود و در حالی که خطابه‌اش را با خود تکرار می‌کند، حلقه را از شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است می‌گذراند. شاخه در حقیقت دست عروس مرده‌ای است که از خاک بیرون مانده است. ماجراهای ویکتور، سرگردانیش در دنیای مردگان و عشق یک طرفه عروس مرده به او از این جا آغاز می‌شود.

موضوع فیلم در مورد "ادینا" و "پاتسی" می باشد که در یک شب صدای ضبط ماشین را بلند کرده اند و آهنگ گوش می دهند، همین کارشان باعث توجه پلیس به آنها شده و می خواهند این دو نفر را دستگیر کنند، به همین دلیل آنها فرار می کنند و به رودخانه ای به نام "تامز" که در جنوب کشور فرانسه می باشد می رسند و حال تحت تعقیب می باشند و باید مخفی شوند ...